راهـِ بـی پایانـ

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۵آبان

دارم به صبحی فکر میکنم که بیدار شدم و همه چی برام تازگی داره

 رنگ ملافه ی تختم

نقاشی های روی دیوار

قاب عکسای رو میز

انگار بار اول که میبینمشون

چقدر قشنگن

چقدر اتاق قشنگی

از اتاق بیرون میرم

چقدر همه چی بظاهر قشنگه

همه چی خوبه

چیزی کم نیست

صدای مامان هست که غر بزنه کم بخوابم

بابام نون تازه گرفته از پنجره میبینم که نزدیک خونه داره میشه

ونگ ونگ نی نی میاد!

عشق آبجی بیدار شده،گشنشه^-^

تو آینه که نگاه میکنم چشمام برق میزنن

لبام میخندن

گوشی زنگ میخوره

مهناس*-*

"سلام خوبی؟!درس خوندی؟!"


چشمامو باز میکنم

بازم همه چی تاریکه،سیاهه!

کاش زمان برمیگشت به اونوقت

که زندگیم قشنگ بود

که همه چیز شوق و شور داشت

رنگ داشت

مامان بود

بابا بود

جوجه رنگیم بود


دلم خورد نشده بود

رفیق نیمه رام نبود

رفتن از سر اجبار نبود

دلتنگی نبود

گریه های زیر پتو نبود

و...


هرچی که خوب بود،بود!

هرچی که بد،نبود:)


الآن میخوام چشمامو ببندم

دعا میکنین وقتی بازشون کردم همه چی اونجوری که تعریف کردم باشه؟!

شقایق ...
۱۴آبان

به نظرم بعضی آدما هستن که فقط تا وقتی ازت دورن قشنگ بنظر میرسن

یعنی قبل از اینکه بهت نزدیک شن ممکنه ایده آل ترین شخص از نظر شما باشن 

اما به محض اینکه بهشون نزدیک میشی میفهمی که ای داد بیداد این اصلن شبیه آدم تصورات من نیست

وقتی نزدیک میشین متوجه تفاوتاتون میشی

متوجه ی اینکه تموم وقت راجبش اشتباه قضاوت کرده بودی

کافیه نزدیکت بشن تا یه طوری دنیا رو ، رو سرت خراب کنن و 

با یه جمله بفرستنت به اعماق ظلمات


اونموقعس که دلت میخواد تا زمان برگرده و تو تلاشی برای نزدیکی با اون آدم نمیکردی

زمان برگرده تا بفهمی اگه دلتنگی باید اون دلتنگی رو توی دلت نگه داری 

زمان برگرده تا بدونی نباید دست به فاصله ی بینتون بزنی


میدونی؟!

بعضی آدم ها فقط از دور قشنگن

یه جور مثل عکسی میمونن که اگه زوم کنیم روش کیفیتشو از دست میده


امیدوارم درگیر آدمای از دور قشنگ نشین

یا اگرم شدین هیچوقت دست به فاصلتون نزنین..!

شقایق ...
۱۱آبان

💜

می دانی گاهی نمیشود کسی را فراموش کرد ! 

هر بار که کسی اسمم را با تعجب خطاب می کند ، با لبخند معنیش را می پرسد تو جلوی چشمانم ظاهر می شوی ! 

کاش هیچ وقت اسمم را نمی دانستی تا با لحن مخصوصت خطابم کنی ... مثل همین چند لحظه پیش که باز اسمم آغاز خیالت شد ! 

آخر چقد میشود جلوی یک احساس را گرفت ! آدم است دیگر دلش میخواهد به خودش دروغ بگوید و باورش کند ...

می دانی چیست خوش حالم که به حرفم رسیدی اینکه باور کردی احساس تنفر بهتر از بی تفاوتی است ! مرز بین عشق و تنفر یک تار مو است اما با بی تفاوتی یک دنیا فاصله دارد ! 

من می توانم نسبت به تو بی تفاوت باشم چون از تو فقط و فقط غرور در خاطرم مانده اما تو 

هرگز نمی توانی ! 

هر بار که اسمی شبیه اسم به قول خودت خارجکی من بشنوی ، کسی با تعجب به تو سلام کند ! هر زمان که روزت شود و هدیه ایی بگیری یاد من می افتی ! 

هر زمان که تنها شوی باز هم به کارهایم خواهی خندید ! دنیای بچه گانه ی من بزرگی تو را ویران خواهد کرد ؛ هر زمان که تکیه کلام هایت را مرور کنی ... هر زمان که کسی شبیه خنگ ها نگاهد کند و از سوسک بال دار بترسد ! 

کسی که خنگ ترین باهوش دنیا باشد ...

کسی که شعر بنویسد و عاشق اعداد بی سر و ته باشد ! 

تو نمی توانی نسبت به من بی تفاوت باشی ... نمی توانی !

همین که دیگر به قهوه تلخ خوردنم ایراد نمی گیری ، همین که می دانی می نویسم ! همین که ...

یعنی دیگر فراموشم نمی کنی ! 

همه ی احساس های دنیا که در عشق یا تنفر و بی تفاوتی خلاصه نمی شود !!!

حتما که نباید عاشقم باشی !!!

گاهی همین که فکرت لبخند بر لبان کسی بیاورد یعنی خوشبختی ...

همین که کسی در میان صد ها نفر بتواند تو را به خاطر بیاورد یعنی زندگی را برده ایی ! 

حتما نباید کسی عاشقت شود ، عاشق کسی شوی تا بتوانی عشق را درک کنی و عاشقانه بنویسی ... گاهی همین گاهی ها عاشقانه هایت را می سازد !


شقایق ...